Sunday, July 26, 2009

های ای مرز و بوم، قوی باش و زندگی‌ را به چنگ ار. هنوز هستند مردانی که در حصار تو بودن را با وجود سگ‌های رها شده در قفس تو دوست میدارند. سخت بر تو بیم دارم، سخت بر تو‌ای گنجینهٔ خاطراتم میترسم. اگر روزی حریصان قدرت تو را تکه تکه کنند، با کدام دل، با کدام کلام از خاطرات، یادگار‌ها و آرمان‌هایی‌ بشنویم و بگوییم و بنویسیم که روزی، جایی‌، گوشه‌ای در دل تو خاطره شد

های‌ای مرز و بوم، چنین بیکس شدن در باورم نیست...

مگر نه اینکه خاطرات را در گنجینه دل خود نگاه میداریم، تا برای همیشه یاد لبخندها گواهی باشد که خوشی‌‌ها میمانند متصل به زمان، مکان و افرادی که آنها را با ما تقسیم کردند. مگر نه اینکه هر خاطره‌ای را بستری است، و زمینه‌هایی‌ که ما ناخوداگاه به یاد میسپاریم. میدانی‌ چقدر سخت است که زمین‌ها و زمینه‌ها ویران باشند و تو نقل خاطرات کنی‌

این را به زندگی‌ هم میگویم. برای ما آنقدر تلخ نباش تا زمین و زمانمان از هم گسیخته شود، تا دیگر تحمل خاطرات شیرین خود را هم نداشته باشیم. امید‌ها و آرمان‌ها را نمیخواهیم به باد بازیگوش تو بسپاریم. میخواهیم آنچه را که تصور کردیم از جنس ابدیت است مراقب باشیم


Monday, July 20, 2009


گاه زندگی شعر می شود. سراسر تمثیل و مصداق، و تو در سطر سطرش توازن حوادث را می بینی که چه زیباست، و در باطن حکایت سوز دلی‌ است. حکایت امید‌های ما که هنوز و تا همیشه به آنها دل میبندیم. در جستجوی چه هستی‌ که برایت مقدس است؟ آزادی، عزّت، ایمان، عشق، اطمینان؟ بیا و با من این چند سال را در سطور زندگی‌ هم ردیف باش.

بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت
پایی نمی دهد تا پر وا کنم به سویت
گیرم قفس شکستم وز دام و دانه جستم
کو بال آن خود را باز افکنم به کویت
تا کی چو شمع گریم ای درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت
از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل
چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت
ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت
ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت
از پا فتادگان را دستی بگیر آخر
تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
تو ای خیال دلخواه زیباتری از آن ماه
کز اشک شوق دادم یک عمر شست و شویت
چون سایه در پناه دیوار غم بیاسای
شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت


Saturday, July 18, 2009

میدانی چیست؟ مفاهیمی وجود دارد که بسیار ذهنی‌ و گاه نابورند و ما بر آنها میشویم که مصادیق‌شان را پیدا کنیم، چون دوست داریم آنها را باور کنیم. ما دوست داریم روزی باشد به نام روز داوری. نزدیک و دور بودن، دنیا و اخرت بودنش به آن بستگی دارد که چگونه هستیم و چقدر خود را لایق داوری شدن میدانیم. در قبال خوبیها و تلاش هایمان، یا از خود گذشتگی‌هایمان وعدهٔ پاداش را برای خود ضرب الاجل میپنداریم و نایافتنش را ستم، و در مقابل بدیها و کاستی هایمان، داوری را دور، و خود را بازگشت پذیر، و رحمت را گسترده میپنداریم. اما حقیقت روزگار نه این است و نه آن. آن طور با ما تا می‌کند که بخواهد، و آن طور رحمتگری می‌کند که بخواهد، آن طور جزای تلاش میدهد که اراده کند، بی‌ حساب ما به هر که بخواهد داده میشود و بی‌ حساب ما پس گرفته میشود. و هیهات که گاه خشن است با خشونتی از جنس زندگی، از جنس بی ملایمتی، خشونتی کور که دیوانه بار می بارد و ویران می کند و به هیج تو حتی باورت رحم نمی کند.


من نیز دوست دارم باور کنم که بر انسان هیچ چیز نیست جز حاصل تلاشش، یا این که به زودی از خبری بزرگ آگاه میشوم، یا اینکه او بر نفس خود رحمت نگاشته است، یا اینکه باز گردندگان دوست داشته میشوند، و اینکه بدیها به خوبی‌‌ها بدل میگردد. من هم دوست دارم بدانم که به خود وا گذاشته نشده ام، و آیندهٔ دیگر از آنچه اولی است برتر است. من هم می‌خواهم باور کنم که پروردگارم به زودی آنچنان مرا عطا می‌کند تا راضی‌ شوم، اما گاه مستاصلانه ، به مصداقی نیاز دارم.


حقیقتاً باور داشتن کلیدی تر و مهم تر از آن است که چگونگیش را بدانی.

امروز با حالی‌ ناخوش، دعا می‌کنم تا مصداقی ببینم، تا شاید باور کنم.

Friday, July 17, 2009

امروز حالم بد شد. آنقدر ضربان قلبم بالا رفت که نفس کشیدنم مشکل شد، و تک تک پالس‌های قلبم رو حس می‌کردم. درد بدی هم توی سینه‌ام پیچید. رفتم بیمارستان روی تخت اورژانس خوابیدم. مرتب میرفتن و میومدن و تست میگرفتن و قرص دادن تا ضربانم افتاد. یه ۲، ۳ ساعتی‌ خوابیده بودم و اون اواخر آروم شده بودم و میتونستم راحت باشم و به هر چی‌ دوست دارم فکر کنم. نه کسی‌ زنگ زد و نه من زنگ زدم. خیلی‌ مسخره است ولی‌ به این فکر کردم که اگر بمیرم و کس و کاری نداشته باشم جسدم رو اینجا توی سرد خونه نگاه دارن. خوب یخ نمیزنم؟ احمق جون هر چی‌ باشه از زیر خاک که بهتره. اصلا وقتی‌ میمیریم چیزی رو هم حس می‌کنیم؟ ولی‌ فکر کردم اینها مهم نیست. مهم اینه که وقتی‌ مردی آشنایی باشه که وقتی‌ روی جسدد خاک میریزن باهات خداحافظی کنه، و خوبی‌‌های تو رو یاد کنه، خوبی‌‌هایی‌ که فقط باید از جنس آدم بودن باشه. خوب تر از اون اینه که درست قبل از مردن ببینی‌ که جماعتی از یه جنس خوب هست که این لطف رو در حقت می‌کنه. اینکه ببینی‌ برای اولین بار که یه عده‌ای همه با هم و از سر مهر و ارج گذاری به تو نگاه می‌کنن. اینها هم آرزوهای خوبی‌، اما الان فکر می‌کنم چرا من به جای آرزو‌های خوب مردن، به آرزوهای خوب زندگی‌ فکر نمیکنم تا باعث نشم ضربان قلبم بالا بره. تا مجبور نشم برم بیمارستان و زندگی‌ نکرده به فکر مردن خوب یا بد باشم.


هنوز که مینویسم ضربان قلبم خیلی‌ بالاست.

Tuesday, July 14, 2009

اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را

به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

Thursday, July 9, 2009

ما که هر چه بگردیم و بچرخیم، هویت نایافته را پیدا نمی‌کنیم. اما گاه گاه تکه پاره‌های آن را بر وجود خود و جامعه میبینیم . هم وطن ایرانی‌ تو هم مثل من هر لحظه میتوانی‌ بنشینی و زار بزنی‌. تو هم دلتنگی‌ را به دوش میکشی که میپنداری فقط مختص توست، از دلتنگی‌‌های مردم نفرت داری، و وقتی‌ خوشحال میشوی از ته دل ذوق میکنی‌. حسادت میکنی‌، اما وقتی‌ جفای مشترک را با تمام وجود لمس میکنی‌، فداکار‌ترین هستی‌. گاهی گوشه نشین و گاه خوب جوشی، گاهی‌ پر توقع و افاده ای، و گاه دیگر بی‌ حساب بخشنده ای. تو نیز نمیدانی که با کدام سوی قلبت به کدام مقدس کلیشه شده نفرت میورزی و با کدام سوی آن به کدامی کلیشه عشق بورزی. شاید تو نیز چون من برای این همه تضاد قانون می آوری

Tuesday, July 7, 2009

لطفا به دقیقهٔ ۲:۳۵ این فیلم دقت کنید. احمدی‌نژاد در حال سخنرانی برای مصباح و جمعی از طلاب حوزهٔ علمیه قم است. احمدی‌نژاد صریحا تلاش کسانی‌ را تقدیر می‌کند (از نظر مدیریتی و نظری) که در پی‌ دست یافتن به آرمان تشکیل "حکومت اسلامی" هستند. آیا در این نوع نگرش اعتقادی به مردم و جمهوریت هست؟ حکومت اسلامی که احمدی نژاد در پی‌ تحقق آن به دست اندکی‌ است و معتقد است هنوز در حد یک آرمان است چیست؟ آیا این جریان ظرفیت‌های موجود در جمهوری اسلامی را پاسخگوی دست یابی‌ به اهداف بلند پروزانهٔ خویش نمیداند ؟


Monday, July 6, 2009



آخه بابا جون وقاحت هم حدی داره. برداشتن هر چی‌ عکس گیر آوردن یه سری رو دورشون خط کشیدن که اینا اغتشاش گرن. آخه عوضی‌ ها اولا که اگه شما شناسایی کردین مردم رو توی این بلبشو که دیگه چه احتیاجی‌ دارین که شناسایی بشن اینطوری عکسشون رو گذاشتید. دوما که مگه شما دادستان هستید، یا مجری قضایی هستید. با کدوم حکم راه میفتید مردم رو بگیرید. ا ا ا!! افتخارم می‌کنن که کار غیر قانونی‌ انجام میدن! سوّماً، مخاطبتون کیه؟ مردم؟ مگه شما به مردم اعتقاد هم دارید؟ همینه دیگه، نتیجهٔ رانت خواری همین می‌شه که از سپاه در میاد. سپاه پاسداران!! پاسداری از چی‌؟ از بی‌ شرفی و جاسوس پروری؟


لطفا با این سایت مبارزه کنید:

http://gerdab.ir/

Friday, June 12, 2009

تو تنها نمیمانی ‌ای مانده بی‌ من

تو را میسپارم به دلهای خسته


Monday, May 18, 2009

اگر از یک نفر شدیدا متنفری و میخواهی‌ سر به تنش نباشد، اگر از او کینه‌ای سنگین به دل داری برای لحظه‌ای آرام باش و تصور کن که او زار زار گریه می‌کند. تصور کن که چنان اشک میریزد که انگار عزادار غم دنیاست. آنگاه میبینی‌ که هر چقدر دلسخت و مسر باشی‌ غم را برای بشری بر نمیتابی. ایمان داری که غم عارضه‌ای یکسان است بر ذات یگانهٔ آدمیت. میدانی که در دل هیچ کس سعادت و غم همنشین نیستند. آنگاه شاید بفهمی که تو هم از کسانی‌ هستی‌ که به این یگانگی عشق میورزی.

غرض این بود که از عشق بگویم، از اینکه بتوانم آن را توصیف کنم، بگویم که تنها مرضی نیست از امراض فکری ما، یا وسوسه‌ای متاثر از بچگی‌ هایمان. می‌خواهم فرق عشق و خودخواهی را بگویم، می‌خواهم بسیار بگویم از تجلی‌ هایش، شکوفه زدنش، باور کردنش و بسیاری دیگر. می‌خواهم بگویم که چطور میاید و نمی‌رود تا به تو نشان دهد که همیشه بوده، تا تو را تنبیه کند اگر بی‌ ارزشش کردی. می‌خواهم نشانش دهم و ثابت کنم که خوب است، می‌خواهم به تو نشان دهم که در مقابل یگانگی نمی‌توان جز عاشق بود. اما انگار ندایی آمد که

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست

می‌ بیاور که ننازد به گل باغ جهان هر که غارتگری باد خزانی دانست

Sunday, May 17, 2009

به یاد احمد بورقانی:


اجازه دهید خرسند باشیم که نسل ما اگاهانه دست به نقد خویش زده و از جزم اندیشی‌ فاصله گرفته است. اجازه دهید خرسند باشیم که در آغاز هزارهٔ سوم زندگی‌ می‌کنیم. عصری که به همت انسان جهان چنان کوچک شده است و معرفت چنان گسترده، که ندای مظلومان اگر چه به آنها ظلم میشود به گوش همگان می‌رسد...

بدون تردید اگر ادارهٔ امور جهان به صاحبین فرهنگ واگذار میشد، دنیای امروز ما دنیای صلح و سلم و دوستی‌ بود و عداوت و دشمنی که ریشه در بی‌ فرهنگی‌ دارد در آن جایی‌ نداشت...




Saturday, May 16, 2009

تغییر کنید

من از ان آدمهایی که خودشان را ارزشی میدانند و از "آرمان های انقلاب" و "امام راحل" حرف میزنند و تمام حرکت انقلاب و تغییر حکومت در ۳۰ سال پیش را یک حرکت مثبت قلمداد میکنند یک سوال دارم: آیا جلوگیری از نکبت و بدبختی ادامها، و ویرانی کامل اقتصادی ایران، جلوگیری از فقر مطلق و احیای تولید، مبارزه با انحصار طلبی و دیکتاتوری دولتی، تلاش برای به دست آوردن آزادی بیان و کوچکترین حقوق شهروندی، تلاش برای احیای اخلاق و صداقت در تمام لایه‌های جامعه، تلاش برای جلب رضایت نخبگان دل زده جامعه و استفاده از نیروی انسانی‌ به جای پول نفت، حاکم کردن روح اعتماد به جای روح بی‌ اعتمادی و بد بینی‌ و خشونت که تمام ملکت ما را پر کرده (و سردمدران آن مسئولین نظام جمهوری اسلامی هستند)، و حتا تلاش برای اینکه نسل‌های بعد از ما دین، فرهنگ، و هویت نسل امروز را نا کارامد ندانند و برای همیشه آن را به صورت نوشته در کتابهای تاریخ محبوس نکنند، آیا تلاش برای رسیدن به این آرمانها از شعار‌ها و آرمان‌های به اصطلاح بلند انقلاب کمترند؟ اگرکمتر نیستند پس چرا شمایی که مبارزه به هر شکل را برای رسیدن به اهداف انقلاب مبارک جلوه میدهید و فرهنگ شهید پروری آن دوران را تمجید می‌کنید، چرا اعتراضاتی به مراتب کم تاثیر تر و کم فروغ تر را تند روی قلمداد می‌کنید و این چنین چهرهٔ محافظ کاری گرفته اید؟ یا به گذشته خود نبالید و خود را به واسطهٔ پیوند با آن "انقلابی" نشان ندهید و به اشتباهت خود اقرار کنید، به اینکه تند روی کردید، یا اگر هنوز بر مرام سابق هستید با این شیطان وطن گیر مبارزه کنید. روی سخنم با انسان خوران حکومت نیست. روی سخنم با امسال سپاه و شورای نگهبان و دولت مکار امروز و دیگر فتنه‌های زورگوی حکومتی نیست. بلکه به شما میگویم که قدرت ندارید اما دغدغه دارید و خود را از نسل انقلاب میدانید.

گر چه اگر بخواهم با صراحت بیشتر حرف بزنم می‌توان بگویم بروید پی کارتان، شما و آن آرمان‌های فسیل شده تان. بگذرید آنهایی حرف بزنند که اولویتشان کرامت انسانی‌ ایرانی‌ است، و شکم، لباس و دلخوشی مردم برایشان مهم است، نه اینکه نمازشن قضا شد یا مانتو زنانشان ۴ وجب کوتاه تر.

شرم آور است. شرم آور است که صدایی از شما بلند نمی‌شود وقتی‌ از تک تک هم وطنان شما بازخواست میشود که در خلوتشان چه می‌گذرد. شرم آور است که جوان ایرانی‌ باید دو سال از عمر خویش را در یک پادگان بگذراند. شرم آور است که دختران تن مفروشند و پسران به تن فروشی آنها مهتاجند. شرم آور است که میخوانیم و میشنویم و میبینیم، به جٔد و طعنه که باید ایران را با خاک یکسان کرد. خجالت میکشم که دوست داریم ایرانی‌ سربلند باشد ولی‌ دوست داریم فعلا ایرانی‌ نباشیم. خجالت میکشم که بشنویم هم وطنان ما در فقر اعتیاد و نکبت دست و پا میزنند و هنوز هر از گاهی خیل میشوند تا به دنبال ماشین‌های رهبرانشان بدوند، تا بشارتی ببینند به اسم "احمدی‌نژاد". غرق در شرم و خشم میشوم وقتی‌ احمدی نژاد میگوید "از ساعت چند اینجایید؟"، وقتی‌ خامنه‌ای میگوید من بهتر از همه میدانم که اوضاع اصلا بد نیست.


ای کاش ایرانی‌ یاد میگرفت که پاسخگو باشد، و‌ای کاش من یک بار از یک نفر میشنیدم که میگفت "شاید هم حق با شما باشد، شاید هم ما اشتباه کردیم".‌ای کاش آقای خاتمی یا موسوی به این سوال پاسخ میگفتند: "مگر برای شما اعتراض کردن چه بهائی دارد؟" آیا شما هم ترس‌های مردم عادی را دارید؟

درست می شود ولی. به قول حافظ:

دلاچوغنچه شکایت زکار بسته مکن که باد صبح نسیم گره گشا آورد



Friday, May 15, 2009

غم عجیبی‌ سایه گسترد. نه آن غم غربت که ما را با او سر آشنایی است، و بشر از مفاهیم آشنا در گذر زمان در می‌گذرد اما از آشنایان همیشه غمگین میماند. از اینکه رحمت خداوند را همیشه در آدم‌ها متجلی میدیدم و دست‌های مهربانش را همواره نگاهبان. همیشه میپنداشتم که فرشته‌ای که در حسرت لمس کردن است، دلسوزانه نوازشمان میکند، و بشارتی است تا بر غم بیچارگن چنان غم نخوریم تا بمیریم، و در سایهٔ غم‌های خویش آتش امید روشن کنیم.

وقتی‌ میراث بران رحمتش این چنین بی‌ رحمند که جگر گوشه‌هایشان را به تباهی میفروشند، وقتی‌ سرپناه (از هر جنسش) موروثی است، وقتی‌ همه چیز را فهمیده ا‌ند و هیچ چیز نمانده تا تمجیدش کنند، آن قدر گیج و مبهم، آن قدر سر خورده و متاثر، کجاست لمس آن فرشتگان، کجاست پاداش ایمان؟


فرشته را پیشکش، حکایت بازی تو با ما چیز دیگری است.

Tuesday, May 12, 2009

تلخ موندگار. خاطره ای از کودکی

یادمه کلاس دوم راهنمایی‌ بودم یه روز درس شیمی‌ داشتیم. فکر کنم دومین جلسه سال بود. معمولا اینطوری بود که معلم‌ها چند جلسه اول سال به بچه‌ها احترام زیادی میذاشتند، و همه چیز خوب و عالی‌ پیش میرفت، اما یه چند جلسه که میگذشت راحت تر عصبانی‌ میشدند، یا پرخاش میکردند یا بعضا با بچه‌ها بگو بخند میکردند.  اما جلسات اول معمولان رسمی و تق و لق بود، و همه چیز آروم و مطابق روال می‌گذشت. یه جور آرامش قبل از طوفان و در ضمن به نوعی محک زدن طرفین برای بچه‌ها و معلم کلاس! همیشه تصور اینکه معلم جدید چه ریختی از آب در میاد هم چیز جالبی‌ بود و هیجان انگیز، حداقل برای من. اما اون سال یادمه یه اتفاقی‌ افتاد که یه کم این قضیه "جلسات اول خوب" نقض شد. توی کلاس ما سر دومین جلسه درس شیمی‌ معلم شدیدا عصبانی‌ شد و سر یه نفر داد زد که اتفاقا اون یه نفر من بودم. 

اما ماجرا‌ چی‌ بود. یادمه آقای معلم که اسمش یادم نیست (بهش میگم آقای x) ولی‌ یادمه که مرد جوونی‌ بود با موهای فرفری و یه نیمچه سیبیل و صدای بم، داشت درباره قانون بقای جرم حرف میزد. یه کتاب باز کرده بود و از روش یه دیاگرام گنده روی تخته کشیده بود که مربوط بود به آزمایش یه دانشمند که اگر اشتباه نکنم لایبنیتز بود. نمیدونم شاید هم کس دیگه.  کلا ظاهر و طرز حرف زدن آقای x خیلی‌ مودبانه بود و عصبانی‌ شدنش غیر قابل پیش بینی‌. خلاصه،  آقای معلم داشت این آزمایش رو با تفصیل شرح داد که فلان ماده از کجا میاد، کجا تبخیر میشه، کجا تقطیر میشه و و و در نهایت بعد از اینکه کلی‌ اتفاق توی اون سیستم میفته و چندین روز اندازه گیری و آزمایش، نتیجه این میشه که هیچ جرمی از بین نمیره و هیچ جرمی هم بیخودی به وجود نمیاد. چون روزهای اول سال بود ما هنوز کتاب نداشتیم و دیاگرام رو از روی تخته و از دور از توی کتاب آقای x میدیدیم. اواخر توضیحات آقای x بود که ما هممون کلی‌ سوال برامون پیش اومده بود و خیلی‌‌ها هم اصلا متوجه پروسه نشده بودند و طبعا قرار بود یه ۵،۶ دفعهٔ دیگه مطلب تکرار بشه. اما قبل از اینکه توضیح نصف و نیمهٔ استاد x تموم بشه ما سیل سوال‌ها رو نثارش کردیم و از چپ و راست سوال پرسیدیم که  بله اگه اینجوری بشه چی‌ می‌شه، اگه به جای فعلا ماده فعلا ماده رو میریخت چی‌ میشد ، چرا فلانی فلان کار رو نکرد.  خوب یادم نیست دقیق سوال‌ها چی‌ بود و ما چه مرضی داشتیم که این همه سوال پرسیدیم، ولی‌ یادمه که دلیل سوال هامون بیشتر سر کنجکاوی بود و خوب اول سال بود و ما انگیزه داشتیم. خلاصه، سر یکی‌ از سوال‌هایی‌ که من پرسیدم آقای x شدیدا عصبانی‌ شد و به من با صدای بلند برگشت که شما که اصلا هنوز کلیت درس رو نفهمیدید چرا راجع به جزییاتش سوال می‌کنید؟ اصلا خود شما پا شو ببینم (با من بود)؟ من آقا؟ بله شما، پاشو این فرایند رو توضیح بده. من هم یهو ته دلم ریخت و یه جوری بغض گلوم رو گرفت، ولی‌ با تمام وجود پا شدم در حالی‌ که صدام میلرزید شروع به حرف زدن کردم. این رو بگم که من اوی یون کلاس غریبه بودم و تازه اون سال اومده بودم به اون مدرسه و خوب وقتی‌ توی اون شرایط سی‌ و دو سه جفت چشم به من زل زد واقعا دست و پام رو گم کردم و حس کردم پس سرم داغ شده. خلاصه، با همه این وجود چون خوب گوش داده بودم، همهٔ اون فرایند رو با جزییاتش و با ادبیات خوب، مو به مو توضیح دادم که یه ۵،۶ دقیقه طول کشید که آره فلان مایع از اینجا میاد بعد میره اونجا بعد به دلیل اینکه فشار اینجا بالاتره میره اونجا و خلاصه با آب و تاب توضیح دادم ولی‌ با صدای لرزون و قیافه افسرده و حق به جانب که چرا سر من داد زدی؟! وقتی‌ حرفم تموم شد انگار یه سطل آب سرد ریخته باشن روی سر آقای x سرد شد، و توی این ۶،۷ دقیقه آروم آروم کتابش رو بست و کم کم با یه دست به لبهٔ نیمکت ردیف اول تکیه داد و بعد آروم آروم یه پاش رو انداخت اون سمت پایه دیگش و بدنش مایل شد  به طرف نیمکت ،و توی این مدت زل زده بود به من. وقتی‌ حرفم تموم شد خیلی‌ آروم گفت "بله، خیلی‌ ممنون، بفرمایید بشینید" و برگشت رفت سر میزش و یه ۲،۳ دقیقه حرف‌های آخر کلاس رو زد و اینکه برایهفتهٔ بعد به این دو سوال پاسخ بدید ، و نهایتا یه ۱۰ دقیقه زودتر کلاس رو مرخص کرد. توی این مدت بچه‌ها ساکت ساکت بودن، که نمی‌دونم اثر همون داد معلم بود یا حرف‌های من. ولی‌ یه جورایی حس کردم حس غرور بهشون دست داده وقتی‌ که دیدند برای اولین بار یه معلم از پرخاش خودش نسبت به کلاس (و به کلّ بچه ها) پشیمون میشه.

من الان دلم برای آقای x میسوزه.  کمتر کسی‌ پیدا میشه که در مقابل یه مشت  بچهٔ ۱۲،۱۳ ساله (خودمونیم پر رو و پر توقع) پی به اشتباه خودش ببره، و اون رو نشون بده.  امیدوارم هر کجا که هست دماغش چاق باشه.

و‌ای کاش فرصت این بود که آدمها باز همدیگر رو ملاقات میکردند و نقل خاطرات میکردند و میگفتند که چقدر از بعضی‌ اتفاقت درس گرفتند، و چه چیزهای ساده‌ای توی ذهنشون با تمام جزئیات مونده. شاید توی اون کلاس هیچ کس این رو یادش نباشه، حتا آقای x!

Monday, May 11, 2009

چرا اتصالات؟

آقا من از اینکه اتصالات یکی‌ از اپراتور‌های تلفن موبایل توی ایران شده به شدت عصبانی ام. اولا که مطمئنم بخش خصوصی داخل ایران میتونه با هزینهٔ کمتر همون سرویس رو بعده. خیر سر مملکت، توی ایران الان این همه مهندس برق، مخابرات، الکترونیک، نرم افزار و کوفت زهر مار ریخته و کلی‌ شرکت خصوصی مرتبط. یه مرکز گنده هم بالای امیر آباد هست به اسم "مرکز تحقیقات مخابرات" که سالی‌ چند میلیارد تومن پول توش میریزن که صرف نماز خونه و اخوندش کنند یا ملاّ خور کنند بعد بگن تحقیق کردیم، نشد باید تکنولوژیش رو  وارد کنیم. مگه ترکیه، اکراین، اسرائیل، چین، مالزی، سنگاپور ... چی‌ کار میکنند؟ مگه از تحصیل کرده‌های خودشون استفاده نمیکنند؟ چرا ما توی هیچ چیزی نباید خود کفا بشیم؟ چرا مردم ما همه چیز رو سریع و بدون درد سر میخوان. صنعت برقمون که دست  اکراین، فنلاند و آلمانه. نفت و گازمون رو که فرانسه، کره، نروژ و جدیدا چین برامون همه کارش رو میکنند. کشاورزیمونم که خود کفا نیست. ماشین سازیمون مسخره است. این چیزی که میتونیم با یه کم زمان و برنامه ریزی بهتر مدیریت داخلی‌ بکنیم رو هم بدیم به اتصالات امارات؟ 

حالا بحث خود کفاییش بمونه. اصلان این وحشتناک نیست که یه کشور توی حوزه انرژی یا امنیت ملی‌ پروژه‌ای رو با کشور دیگه‌ای به اشتراک بذاره؟ اصلا به من چه، مگه اینا میفهمن؟ 

گرم چه فکر کنم این بار اول نیست. قبلان هم Turkcell خیلی‌ از پروژه‌های موبایل ایران رو انجام میداد. 

ولی‌ روی هم رفته من وجود دانشگاه رو توی ایران جز تلف کردن هزینه هیچ چیز نمیبینم.!


Sunday, May 10, 2009

آیا ایمان داریم؟

 گناه کار‌ترین مردم آنهایی هستند که ایمان را از بین میبرند. مهم نیست ایمان به چی‌، مهم چیزی است که از جنس ایمان باشد. چطور بگویم، مثلا همهٔ ما باور داریم عشق و نفرت در همهٔ ما معنای یکسان دارد، یا بدون برهان قبول می‌کنیم که بعد از ما زندگی‌ هست و پیش از ما هم بوده. ایمان داریم که زمان در گذر است. آیا به اینکه روزی تلاش‌هایمان به ثمر می‌نشیند هم اینچنین ایمان داریم. آیا ایمان داریم که خمیر مایهٔ ما از جنس خوبی‌ است، یا همین طور ایمان داریم که پروردگاری هست، یا همه یک گمانه زنی‌ است؟ طبعا باور پدران ما برای ما  اطمینان میاورد. اما این ایمان نیست، امنیت از آن آن دلی‌ است که بارها طعمه  پرسشگری شده، بارها باورها را شکسته، در گذر زمان و زندگی‌ حلاجی کرده، در ازدحام و در خلوت، بارها شک کرده و اسیر گمانه زنیها شده و هنوز هم در این بازی  در تکاپو است. این در همه چیز هست، در هر حوزه‌ای که نیازی به دانستن است، به بنا نهادن پایه‌ای اعتقادی برای باور به یک سری اصول. آنهایی که ایمان را تحمیل میکنند گناهکارند، آنهایی که زمان را بی‌ ارزش میکنند و مجال هبوط را از فرزندان خود یا فرزندان ملت میگیرند،  تنها ریشه‌های امید به یگانگی را برای همیشه نمیسوزانند، بلکه از رشد توانمندیهایی چون آینده نگری، انسان شناسی‌، درک روح جمعی، صبر و نرمش با تقدیر، حکمت  ، و در یک لایهٔ بالاتر از رشد دمکراسی، آزادی خواهی‌  و  خیلی‌ از مفاهیم دیگر ممانعت میکنند. ویژگی‌‌هایی‌ که همه بر پایه باور به ارزش‌هایی‌ است، هر چند بر آمده مستقیم از دین نباشند.

به نظر من نسلی که در ایران انقلاب کرد، نسلی که یک سری از باور‌ها را در یک فضای آشوب ناک و تحت تاثیر بسیاری از محرک‌های احساسی‌ به دست آورد، از این لحاظ به نسل بعد از خودش ظلم کرد. نه فقط مذهبی‌ ها، کلا ظاهراً فضا فضای هیجان و تلاش مصرانه برای ترویج اندیشه بوده.  اما این میان روحانیت ایران به شکل سنتی‌ در تحمیل کردن باورهایشان عجول بوده و هستند.‌ای کاش مردم ما میفهمیدند که برای خوب بودن یا توبه کردن نباید لزوما به دامن این قوم پناه برد.‌ای کاش قرآن میخندند تا بداند که محمد هم گاهی سست میشده و گمان بد میبرده، تا پروردگارش به "خورشید" و "ماه" برایش قسم خورده که او فراموش شده نیست، و  به زودی چنان به او عطا می‌کند تا راضی‌ شود.‌ای کاش میخندند که ابراهیم سالیان سال ماه خورشید و ستارگان را پرستید، و در درک مفهوم توحید ریاضت کشید، و هیچ چیز واسطهٔ او نبود. آن وقت شما می‌خواهید جماعتی را قیم دین خود و واسطهٔ  وصل خدای خود کنید؟ آن هم جماعتی  که اگر تاریخ بخوانید میفهمید چه بودند . پس تکلیف ایمان چه شد؟ 





Saturday, May 2, 2009

کدام خوشی‌ مرد حسابی‌، کدام نعمت. خوشی‌ زاییدهٔ آرامش و امنیت است نه ثمره نکبت. خوشی‌ علت و معلول فرصت است، تو به من بگو کدامش را ما داریم. به من بگو از کدام "ما" صحبت کنم و به کدام تعصب چنگ بزنم. خوشی‌ در محفل چرکین عبا پوشان  حکومت دار است. خوشی‌ را "سید علی‌ خامنه‌ای" دارد به واسطهٔ مصون بودن و امنیت حتی در کثیف‌ترین شکل قدرت. خوشی‌ از آن اوست که  فرصت دارد تا اندیشه و نگرش خود را بر امتی تحمیل کند و آن طور که می‌خواهد بهشت را بخرد.  میگویند برترین هیجان از آن اهل اندیشه است. آری، بهترین لذتها از آن شما باد، شمایی که زمام اندیشهٔ یک قوم در دست شما است. شمایی که اصحاب اندیشه را این طور تعبیر کردید. و این بد تعبیری را به این بسنده نکردید. به من بگویید امروز کدام واژه در جامعه ایرانی‌ تاثیر حقیقی خود را دارد؟ کدام کلمه دل انسانی‌ را تکان میدهد، کدام مفهوم را همه به درستی‌ میشناسند؟ آن قدر گفتید  "مقدس" و آن قدر از آن افسانه گویی کردید که نجاست روحانیت متحجر هم مقدس شد. انتظار، ایثار، دانش، تفکر، خود باوری، اخلاق، آرزو، آرمان، عشق و از همه مهم تر خدا را زایل کردید. باز هم بگویم؟

و من ناراحتم چون خوشی‌ ندارم. چون غرور ندارم،  و زیر پایم سست است. چون طعم از دست دادن را چشیده‌ام و به باورهایی  گمان بد برده ام. چون قضاوت میشوم نه بر مبنای روشنی درونم، بلکه به خاطر  جبر روزگار و نخوت قیمین دغل باز. چون خوب بودم و سخت تلاش کردم اما به راحتی‌ از دست می‌‌دهم. و مردمی از قوم خویش میبینم که یک دیگر را به جرم عقیده میکشند، و در به دست آوردن سخت حریص ا‌ند و از ارزش‌ها به سادگی‌ میگذرند. به همین جرم من و هم نوع خود را به تبعیض هولناکی محکوم کرده ا‌ند. 


و چندی است که سخت محتاجم تا در پس تمام دلهره‌ها و سختی ها، و کم رنگی‌ باورها، صدایی از آن یگانهٔ شنوا بشنوم تا نایی برای رفتن باشد.  اما دریغ ....... 


و این حقیقتی است

از ان زمان كه آرزو چو نقشي از سراب شد      تمام جستجوي دل سئوال بي جواب شد

نرفته كام تشنه اي به جستجوي چشمه ها       خطوط نقش زندگي چو نقشه اي بر آب شد

چه سينه سوز آه ها كه خفته بر لبان ما             هزار گفتني به لب اسير پيچ و تاب شد 

 نه شور عارفانه اي نه شوق شاعرانه اي       قرار عاشقانه هست شتاب در شتاب شد 

 نه فرصت شكايتي نه قصه و روايتي            تمام جلوه هاي جان چو ارزو به  خواب شد 

 نگاه منتظر به در .نشست و عمر شد به سر       نيامد به خود ديگر  كه دوره شباب شد 



Wednesday, April 29, 2009

چه چیز بیشتر از همه


آقای رئیس جمهور، در این ۱۰۰ روزی که در قدرت بودید، چه چیزی بیشتر از همه شما را شگفت زده کرد؟ چه چیزی بیشتر از همه شما را ذوق زده کرد؟ چه چیزی شما را بیشتر از همه تحقیر کرد؟ و چه چیزی بیشتر از همه شما را گرفتار کرد؟

.....من شگفت زده‌ام (در مقایسه با زمانی‌ که وارد این میدان شدم)، از تعداد زیاد موضوعات حساسی که در آن واحد پدیدار میشوند....

گرفتار؟ نمیتوانم بگویم گرفتار، ولی‌ به این موضوع واقف شدم که تغییر در واشنگتن به کندی صورت می‌گیرد، و هنوز مقدار زیادی منازعه و دعوای سیاسی در جریان است، آن هم وقتی‌ که ما درست در میان یک بحران واقعا بزرگ هستیم.....

ذوق زده؟ ذوق زده، به شما میگویم، وقتی‌ با خدمت کاران مردان و زنان (این کشور) ملاقات می‌کنم، ذوق زده احتمالا واژه خوبی‌ نیست.....

احساس حقارت...احساس حقارت از این حقیقت می‌کنم که ریاست جمهوری فوق العاد مقامی قدرتمند است، اما در عین حال ما هنوز بخش کوچکی از کلیت زندگی‌ در آمریکا هستیم، و مراکز قدرت بسیار متفاوتی وجود دارند. بنابرین من نمیتوانم دکمه‌ای را فشار دهم و مثلا ناگهان بانک دار‌ها دقیقا همان کاری را بکنند که من می‌خواهم، یا فرضا کلیدی را روشن کنم و ناگهان کنگره با من همسو شود.....

Thursday, April 16, 2009

ترکیه و ایران! آه

ترکیه و ایران؛ گذشته‌های یکسان، مسیرهای متفاوت


مقاله ای از نسرین عظیمی

.....ترکیه مانند ایران اسیر نفت نشد و بهتر از ایران توانست به اقتصاد خود تنوع ببخشد و با پیشگیری از مداخلات خارجی، سرنوشت سیاسی خود را به دست گیرد.امروز ترکیه یکی از قطب‌های اقتصادی منطقه است و در گستره وسیعی از آسیای میانه گرفته تا شمال آفریقا، کشوری تاثیرگذار است. ثبات و دوام تصویر سکولار و دموکراتیکی که از یک کشور اسلامی پیشرو به نام ترکیه پدید آمده، نتیجه تلاش‌های دیپلماتیک بی‌نظیر مقامات ترکیه بوده است. در سال‌های اخیر ترکیه۱۲ سفارتخانه و ۲۰ کنسولگری در سراسر آفریقا ایجاد کرده و سال گذشته هم در استانبول میزبان نخستین اجلاس همکاری ترکیه- آفریقا بود. مقامات بلندپایه ۵۰ کشور آفریقایی در این اجلاس حضور یافتند.........در سال۲۰۰۸میزان سرمایه‌گذاری‌های خارجی در ترکیه با افزایشی چشمگیر به رقم۱۴میلیارد دلار رسید، در حالی که این رقم برای ایران تنها یک میلیارد دلار است.از زمان انقلاب اسلامی در ایران، مسیرهایی که دو کشور پیمودند کاملا متفاوت و دور از هم بود. این تفاوت هرگز تا به این اندازه محسوس نبوده است.....در روایات بسیاری از سرنوشت و تقدیر ملی، ایرانیان امروز به همسایگان ترک خود که می‌نگرند، آنها را تحسین می‌کنند،‌ اما پرواضح است که در پس این تحسین، رگه‌هایی از حسادت را هم می‌توان یافت.

Wednesday, April 15, 2009

دو نفر مکالمه میکردند و من میشنیدم. 


اولی‌ میگفت از قول شخص سومی‌ که مورد احترام هر دوی آنها بود، که بشر در طول تاریخ   موروثات زیادی را سینه به سینه به نسل بعد از خود منتقل کرده که غالبا از چیزهای ناپسند و بد سرشار است. اما این میان یک چیز استثنا خوب از آب در آماده و آن "علم" (science) است. دومی‌ بلافاصله گفت "و البته هنر هم از این دست است"، که اولی‌ سریعا به تایید نشست که منظور من در قیاس با چیزهایی‌ است مثل "دین"، که با این کار طعنه (sarcasm) کلام خودش را هم از بین برد، و از آنچه نمیخواست اسم برد.

می‌خواستم بگویم که از نظر من این حرف بسیار ساده انگارانه است و تباه کنندهٔ دست آورد‌های بشری. انسانی‌ که تا چند هزار سال پیش اندیشه کردن را تباهی میپنداشت و جنگیدن را فرض، آیا در طول تاریخ درگیر حلاجی فلسفه، دین و قوانین اجتماعی خویش نبوده؟ و آیا امروز از تمام اینها آسوده شده؟ من این را بدون هیچ جانب داری میگویم و فقط سوال می‌کنم، آیا تاریخ گواهی نمیدهد که ادیان در زمان خویش محرک اندیشه و مشوق حرکت و پرسشگری بوده ا‌ند؟ "پیام"،  "سوال"، "انذار" ، "حرکت"  و "ایمان" آیا  محرک‌های انسانی‌ نیستند که در بطن حرکت پیامبران  وجود داشته ا‌ند؟

اینکه امروز بشر دین را در قالب پاسخی آنی‌ به مسالهٔ مرموز مرگ و زندگی‌، یا پدیدهٔ خلقت میپندارد،  یا مجموعه قوانینی مکتوب و تغییر ناپذیر که بدون آنها پایه‌های عرش مقدس فرو میریزد، آیا این حاصل تقصیر بشر امروز در پرسشگری و نو نگری نیست؟ اینکه میترسد خود را بر آنکه پدارنش بر آن نبوده ا‌ند نیابد، و از تغییر در هراس است؟ و یا اینکه هنوز انسان به درستی‌ فرا نگرفته است که با هر چیز که مخالف است از آن بیزار نباشد، و هنوز دیدش مطلق است، و نسبی‌ بینی‌ را بلد نیست.  انسانی‌ که به واسطه غرق شدن در صفات ناپسندی که نسل‌ها همراه خود متکامل کرده است، همچون "انحصار طلبی"، "احاطه یه بی‌ چون و چرا و یک طرفه بر طبیعت" و بسیاری دیگر، از درک کردن کوچک‌ترین فلسفه‌های وجود محروم است، و برای فرار از واقعیت وجود مرگ خود را به نابینایی میزند. از روح جمعی بی‌ خبر است و با خود و دیگران غریبه است. انسانی‌ که ایمان، شهامت، اراده و موفقیتش را معیار‌های روتین زندگی‌ سرمایه طلبی ش تعیین می‌کند و شاید حتی یک بار از خود نپرسیده که سرنوشت بشر چه میشود؟



نه، هر چه بیشتر فکر می‌کنم میبینم چقدر ساده انگارانه است این تحلیل!

Tuesday, April 14, 2009

احمدی نژاد و توهمی به نام امام زمان

مطلب زیر نوشته مهدی غنی، روزنامه نگار و دبیر سرویس تاریخ روزنامهٔ "اعتماد". توی این مقاله نوشته شده که چطور "احمدی نژادیون" بر اساس یک نظریه علمی‌ تخیلی‌ (که با خوندن مطلب به مراجع انسانی اون آگاهی‌ پیدا می‌کنید ) کاملا به این امر اعتقاد دارند که دههٔ حاضر دههٔ "ظهور"، و احمدی نژاد فرماندهٔ لشکر ایران در سپاه امام زمان. نمیتونم خشم خودم رو بخورم، شاید به خاطر اینه که همین الان فیلم کشته شدن چند نفر رو توی سیل اخیر قم دیدم، و وقتی‌ این مطلب رو خوندم اولین چیزی که با خودم گفتم (از سر غیظ البته) این بود که : "ای کاش آب جمکران رو میبرد



نگاهي به پيشگويي تاريخ آينده

يک سال بيشتر نمانده

مهدي غني

درحالي که چالش بر سر تاريخ گذشته همچنان ادامه دارد، اکنون با پديده ديگري روبه روييم که تاريخ آينده را رقم مي زند. با روي کار آمدن دولت نهم از سال 1384 يکي از مسائلي که همواره سوژه خبري اين دولت بود مساله امام زمان بود. شايعاتي نيز درباره رويکرد رئيس دولت نسبت به امام زمان بر سر زبان ها افتاد. موضوع صندلي خالي در جلسات کابينه و بشقاب خالي سر سفره هيات دولت يا جانمازي خالي جلوي صف نماز و... همه دهان به دهان مي گشت که با تکذيب کلي رئيس جمهور قدري فروکش کرد. کمک هاي مالي دولت به مسجد جمکران و جشن نيمه شعبان يکي از نمودهاي اين موضوع بود. اما گذشته از همه اين خبرها که کمتر سند و مدرکي برايش ارائه مي شد، انتشار کتابي در اين موضوع به طور رسمي مساله را از حالت شايعه و توهم درآورد و به صورت موضوعي قابل بررسي و جدي مطرح کرد. همزمان با شروع کار دولت نهم کتابي با عنوان «دهه 80، دهه ظهور» نوشته دکتر سيدحسين سجادي توسط انتشارات هاتف منتشر شد. در اين کتاب با تمسک به برخي روايات پيشگويي شده است که امام زمان تا پايان دهه 80 ظهور مي کند.

دو سفياني

در اين کتاب با استناد به برخي روايات و تعبير برخي واژه هاي آن گفته شده است قبل از ظهور امام زمان (عج) دو سفياني ظهور مي کنند که جنگي در منطقه خاورميانه به راه مي اندازند. سفياني اول شخصي قدرتمند است که در عراق ظهور مي کند. وي آدمي سفاک و خونريز است که نويسنده کتاب آن را با صدام حسين مطابقت داده است. سپس اين سفياني از لشگريان فردي به نام شعيب بن صالح شکست مي خورد. سفياني دوم که از فرماندهان يا مشاوران و معاون سفياني اول است (ص 33) از منطقه سوريه برمي خيزد. وي با حمله به عراق و ضميمه کردن آن به سوريه و حمله به لبنان براي سرکوب مقاومت لبنان و حزب الله و سپس ايران در پي آن است که طرح خاورميانه بزرگ را که از سوي بوش و محافظه کاران امريکا مطرح شده است، عملي کند. (صص83 و 84)

«
در اين زمان امريکا که با قدرت تبليغاتي ماهواره يي تلويزيوني به همراه قدرت اقتصادي و نظامي فوق العاده آن که در حديث به عنوان دجال ياد شده به خصوص امريکاي امروز و غرب به رهبري بوش پسر و نئومحافظه کاران جنگ طلب اولاً براي خنثي کردن پيروزي هاي انتفاضه و نابودي آن يک کودتا يا قيام مسلحانه را در سوريه برنامه ريزي و پياده مي کند.... طبق حديث با يک کودتا يا شورشي داخلي در سوريه يکي از سران و فرماندهان نظامي بعثي شبيه صدام را روي کار مي آورند...»1

«
برخي از علما و از جمله علامه مجلسي اشاره نموده اند از روايات دريافت مي شود سفياني اول احتمالاً صدام فرار کرده و به او ملحق مي شود يعني صدام که اکنون چهره يي است فراري و افسانه يي چون بن لادن احتمالاً در موقع مناسب به ادامه نقش خود مي پردازد يعني به عنوان مشاور و هم يک فرمانده به خدمت سفياني درمي آيد مثل عمروعاص که به خدمت معاويه درآمد و قرار داشت.»2«به علاوه به گفته شخصيت هايي چون بهلول عالم و عارف و ديگران از علما و کارشناسان سفياني با نام و کنيه خاص خود و با ساير خصوصيات مندرج در احاديث هم اکنون در سوريه است و از ژنرال ها و فرماندهان ارتش سوريه و در حدود سن بازنشستگي است مثل صدام.»3

سپس نويسنده شرايط زمان ظهور سفياني دوم را با شرايط امروز منطقه مطابقت داده و همه مصاديق گفته شده را محقق مي بيند؛ «وقتي احاديث را مي بينيم و مطالعه مي کنيم، مي بينيم در اين زمان در ايران خراساني است که هاشمي يا سيدي است که در دست راست او علامت و نشانه يي يا خللي است همانند آقاي خامنه يي که اثر ترکش انفجار بمبي بر آن است.»4

«
در عربستان حاکم آن عبدالله است و اميرعبدالله که هم اکنون همه کاره است. عبدالله يا ملک عبدالله ترور شده و حکومت عربستان به خاطر اختلاف در جانشيني او و اختلافات داخلي تضعيف مي شود. آنچه در جهت برنامه ها و اهداف امريکاست.» «در اين زمان و در اين دوره امام زمان (عج) ظهور کرده و قيام مي کند تا اينکه سيدحسني در جنوب کوفه نزديک دجله و فرات با او ملاقات مي کند. سيدحسني از ايران است و نام او محمد است و خوش سيما، طبق حديث وقتي او مي آيد و به قدرت مي رسد آشوب مي شود، مثل آشوب هاي تهران در سال 78 و اذيت و آزارها مي بيند. آقاي خاتمي در سال 76 وقتي در انتخابات شجره نامه خود را ارائه کرد، ديديم سيدي حسني است.»5نويسنده سپس پيشگويي مي کند که سفياني دوم پس از حمله به اردن و لبنان و عربستان و عراق قصد ايران مي کند که با مقاومت لشگر ايراني به سرداري شخصي به نام شعيب بن صالح روبه رو مي شود و از او شکست مي خورد. (ص 88)

«
از ري (يا تهران) مردي به قدرت مي رسد. چهارشانه و گندمگون (سبزه) و کوسه (يا ريش کم طبق احاديث ديگر) به او گفته مي شود شعيب بن صالح با نيرويي چهار(يا چند) هزارنفره، لباس ايشان سفيد و پرچم ايشان سياه است (يا تيره شبيه آرم ها و نشان هاي سپاه پاسداران). در مقدمه و سرآغاز ظهور مهدي با کسي برخورد نمي کند مگر اينکه او را از پا درمي آورد. اين شخص فرمانده يا رئيس نيروهاي ايراني با مشخصاتي که شبيه احمدي نژاد رئيس جمهور ايران سبزه، با ريش کم و از اهالي ري يا اطراف تهران و در احاديث ديگر گفته شده او متوسط القامه است.» (ص45)

با اين اوصاف نويسنده در سال 84 نتيجه گرفته است که به ظهور امام زمان چند سالي بيشتر نمانده است؛ «از طرف ديگر طبق نظر کارشناسان از 40 مورد و نشانه زمان ظهور ظاهر نشده و قيام، حدود 37 نشانه ظاهر شده تنها سه نشانه متصل به ظهور ظاهر نشده، گرچه مقدمات آن محقق شده باشد يا از اين نشانه ها حدود 93 درصد ظاهر شده اند و احتمال 90 درصد و بيشتر در هر علم و دانشي 100 درصد شمرده شده و براساس آن حکم مي کنند...» (ص91)

«
بنابراين سال هاي پيش روي ما سال هاي ظهور و قيام قائم عج است و نسبت به ظهور و قيام احتمالاً ما اکنون در سال هايي شبيه 55 و 56 هستيم نسبت به سال 57 و سال نهضت و انقلاب خونين و پيروزمند اسلامي ايران.» (ص91)

«
خداوند زمينه ها و شرايط ظهور و قيام را در زماني اندک و کوتاه چون يک شب فراهم مي آورد و دهه 50 اگر دهه انقلاب بود و دهه 60 دهه جنگ و دهه 70 دهه بازسازي و سازندگي تجديد قوا و تجديد نفس، دهه 80 دهه ظهور است و قيام قائم البته ان شاءالله.» (ص 92)

نويسنده در پي اين تحليل براي شاهد مثال از قول آقاي پناهيان در سال 80 و آقاي توکل در سال 82 خبري از آيت الله بهجت نقل مي کند که کسي با امام زمان در ارتباط بوده و ايشان هم نزديکي ظهور را تاييد کرده اند؛ «بشارت را حضرت آيت الله بهجت داده اند و اين اخبار بسيار موثق است و کانال خبر هم محفوظ است، اگر خواستيد ارائه مي کنم. ايشان از يکي از دوستان شان با حضرت در ارتباط بوده اند و ملاقاتي با آيت الله داشتند. فردي از آقاي بهجت مي پرسد شما چيزي از ايشان مي گويد بله. پرسيدم در اين تشرف مبشرات (بشارت و مژده) داريد، بحثي از ظهور هم شد؟ ايشان فرمود؛ آري مضمون سخن آقا اين بود که ظهور بسيار نزديک است.

آقاي بهجت در اين جلسه اين جمله را مي گويند پيرها هم منتظر باشند.» (ص92)

نويسنده سپس اين جمله را تجزيه و تحليل کرده چنين نتيجه گيري مي کند؛ «لازم به يادآوري است که آقاي بهجت ايده الله آن چنان پير است که کم و بيش پشت ايشان خميده است حدود سن 90، يعني جمله پيرها هم منتظر باشند از طرف ايشان يعني يکي دو سال آينده نه بيشتر.» (ص93)

از سويي ديگر نويسنده بر اين باور است که سال ظهور امام زمان عدد فرد است نه زوج؛ «در حديثي از اباعبدالله الصادق (ع) آمده است که ظهور و قيام قائم در سال فرد (هجري) است که بدون بررسي سند آن بايد بگوييم احتمال اين امر بيشتر است. لااقل آقاي صافي در منتخب الاثر آن را بيان نموده که؛ قائم قيام نمي کند مگر در سال فرد، سال يک، 3 ، 5 ، 7 ، 9.» (ص 81)با اين اوصاف با توجه به اينکه از دهه 80 دو سال بيشتر نمانده و اکنون سال 1420 قمري است و سال فرد قمري در اين ميان 1421 است، از دي ماه سال جاري که وارد سال فرد قمري مي شويم بايد اين امر اتفاق بيفتد.

اين درحالي است که کتاب مزبور در سال 1384 منتشر شده و از آن تاريخ چهار سال گذشته است. ضمن اينکه جرج دبليو بوش که به نظر نويسنده کتاب همان دجال است در امريکا از راس قدرت کنار رفته و در ترکيه که به زعم نويسنده اسلامگرايان سرکوب و حذف مي شوند، اسلامگرايان قدرت يافته اند. از طرفي سياست هاي جنگ طلبانه امريکا مورد نقد صاحب نظران و سياستمداران امريکايي قرار گرفته و هم اکنون دولت نهم در حال بازگشايي باب مذاکره با امريکاست. کمااينکه اخيراً رئيس جمهور محترم دستور ايجاد دفتر امريکا در وزارت خارجه خودمان را داده است. از سوي ديگر اين نکته قابل تامل است که مطابق همان کتب و رواياتي که در اين کتاب مورد استناد قرار گرفته کسي نمي تواند ادعا کند امام زمان را مشاهده کرده است. در کتب مربوطه در متن نامه به علي بن محمد سيمري آمده است؛ «آگاه باش، به زودي افرادي از شيعيان من خواهند آمد که ادعاي مشاهده خواهند کرد، هر کس چنين ادعايي کند کذاب و افترازن است.»6

بنابراين نقل قول از کساني که مدعي اند با امام زمان ارتباط دارند و از قول ايشان پيام مي آورند يا سخني نقل مي کنند کذب و افترايي بيش نيست. اما اينکه وزارت ارشاد به چنين کتابي مجوز داده است بسيار جاي شگفتي است.

همچنين در همان روايات نيز به اين نکته اشاره شده است که زمان ظهور براي هيچ کس مشخص نيست و تصريح شده است که کساني که وقت تعيين مي کنند دروغگويند. «کذب الوقاتون»7

بنابراين نويسنده محترمي که اينچنين دقيق وقت ظهور امام زمان را تعيين فرموده اند و حتي عنوان کتاب را «دهه 80، دهه ظهور» نامگذاري کرده اند با روايات فوق چه حکمي پيدا مي کنند؟ ضمن اينکه اگر منطوق روايات تعيين وقت را بپذيريم بايد پرسيد چه کسي مسوول نشر اکاذيب است و چرا بدين وسيله اذهان عمومي تشويش مي شود و با اعتقادات مردم بازي مي شود و نه تنها کسي معترض اين مسائل نمي شود بلکه براي نشر و پخش آنها نيز مجوز صادر مي شود. به راستي وقتي اين پيشگويي ها در عرصه تاريخي به وقوع نپيوندد به اعتقادات مردم خدشه وارد نمي شود؟

از سوي ديگر در تجربه تاريخي خودمان مگر سراغ نداريم امام زمان هاي دست ساختي که با زمينه سازي تراشيده شدند و گروهي از مردم نيز با تطبيق برخي قرائن و شواهد که همواره براي چنين مواردي پيدا مي شود به آنها گرويدند؟

پيدايش فرقه بابيه و بهائيه که در شرايط سياسي و اجتماعي خاصي روييدند و استعمارگران نيز از آنها بهره برده و به تقويت آنها پرداختند مساله يي بسيار عبرت آموز است. آيا آنها که چنين تجربياتي در فرقه سازي و جريان آفريني دارند، نمي توانند بار ديگر چنين فتنه هايي برپا کنند؟ تفرقه هاي فرقه يي و اختلافات شيعه و سني که در کشورهاي منطقه در حال شکل گيري است و توسط عواملي دامن زده مي شود آيا نمي تواند زمينه مناسبي براي تبديل آن به يک جنگ فرقه يي در سطح کشورهاي اسلامي و خلق سناريويي جديد با اشکال تازه تر شود؟ آنچنان که استعمارگران را از پتانسيل فعلي کشورهاي جهان سوم و به ويژه کشورهاي اسلامي براي مدت ها آسوده خاطر گرداند؟

به ويژه آن که در کتاب دهه 80 ...چهره يي از امام زمان ارائه مي شود که قابل تامل است. نويسنده مدعي است امام زمان مورد نظر پس از شکست دادن امريکا در فلسطين، به صلح و عقد قرارداد با امريکا و جهان غرب و ناتو روي مي آورد.

(
ص 93)

اما همين امام زمان به مدينه مي رود و کنار قبر پيامبر را نبش قبر کرده و با دو خليفه اول و دوم و پيروان شان تصفيه حساب مي کند. (صص 118 و 119)

آيا به واقع امام زمان با امريکا و اسرائيل مصالحه کرده و عليه برادران اهل تسنن نبرد مي کند؟

به راستي آيا طرح اين گونه مساله امام زمان، زنگ خطري براي جهان اسلام نيست؟ آيا علماي روشن بين صداي اين زنگ را نمي شنوند؟

پي نوشت ها؛----------------------------

1-
سجادي، سيدحسين، دهه 80، دهه ظهور، انتشارات هاتف، 1384، صص 82 و 83

2-
همان، ص 85

3-
همان، ص 91

4-
همان، ص86

5-
همان، صص 87 - 86

6-
علامه مجلسي، بحارالانوار، ج51، ص 361

7-
علامه مجلسي، بحارالانوار، ج52، ص 103