Tuesday, May 12, 2009

تلخ موندگار. خاطره ای از کودکی

یادمه کلاس دوم راهنمایی‌ بودم یه روز درس شیمی‌ داشتیم. فکر کنم دومین جلسه سال بود. معمولا اینطوری بود که معلم‌ها چند جلسه اول سال به بچه‌ها احترام زیادی میذاشتند، و همه چیز خوب و عالی‌ پیش میرفت، اما یه چند جلسه که میگذشت راحت تر عصبانی‌ میشدند، یا پرخاش میکردند یا بعضا با بچه‌ها بگو بخند میکردند.  اما جلسات اول معمولان رسمی و تق و لق بود، و همه چیز آروم و مطابق روال می‌گذشت. یه جور آرامش قبل از طوفان و در ضمن به نوعی محک زدن طرفین برای بچه‌ها و معلم کلاس! همیشه تصور اینکه معلم جدید چه ریختی از آب در میاد هم چیز جالبی‌ بود و هیجان انگیز، حداقل برای من. اما اون سال یادمه یه اتفاقی‌ افتاد که یه کم این قضیه "جلسات اول خوب" نقض شد. توی کلاس ما سر دومین جلسه درس شیمی‌ معلم شدیدا عصبانی‌ شد و سر یه نفر داد زد که اتفاقا اون یه نفر من بودم. 

اما ماجرا‌ چی‌ بود. یادمه آقای معلم که اسمش یادم نیست (بهش میگم آقای x) ولی‌ یادمه که مرد جوونی‌ بود با موهای فرفری و یه نیمچه سیبیل و صدای بم، داشت درباره قانون بقای جرم حرف میزد. یه کتاب باز کرده بود و از روش یه دیاگرام گنده روی تخته کشیده بود که مربوط بود به آزمایش یه دانشمند که اگر اشتباه نکنم لایبنیتز بود. نمیدونم شاید هم کس دیگه.  کلا ظاهر و طرز حرف زدن آقای x خیلی‌ مودبانه بود و عصبانی‌ شدنش غیر قابل پیش بینی‌. خلاصه،  آقای معلم داشت این آزمایش رو با تفصیل شرح داد که فلان ماده از کجا میاد، کجا تبخیر میشه، کجا تقطیر میشه و و و در نهایت بعد از اینکه کلی‌ اتفاق توی اون سیستم میفته و چندین روز اندازه گیری و آزمایش، نتیجه این میشه که هیچ جرمی از بین نمیره و هیچ جرمی هم بیخودی به وجود نمیاد. چون روزهای اول سال بود ما هنوز کتاب نداشتیم و دیاگرام رو از روی تخته و از دور از توی کتاب آقای x میدیدیم. اواخر توضیحات آقای x بود که ما هممون کلی‌ سوال برامون پیش اومده بود و خیلی‌‌ها هم اصلا متوجه پروسه نشده بودند و طبعا قرار بود یه ۵،۶ دفعهٔ دیگه مطلب تکرار بشه. اما قبل از اینکه توضیح نصف و نیمهٔ استاد x تموم بشه ما سیل سوال‌ها رو نثارش کردیم و از چپ و راست سوال پرسیدیم که  بله اگه اینجوری بشه چی‌ می‌شه، اگه به جای فعلا ماده فعلا ماده رو میریخت چی‌ میشد ، چرا فلانی فلان کار رو نکرد.  خوب یادم نیست دقیق سوال‌ها چی‌ بود و ما چه مرضی داشتیم که این همه سوال پرسیدیم، ولی‌ یادمه که دلیل سوال هامون بیشتر سر کنجکاوی بود و خوب اول سال بود و ما انگیزه داشتیم. خلاصه، سر یکی‌ از سوال‌هایی‌ که من پرسیدم آقای x شدیدا عصبانی‌ شد و به من با صدای بلند برگشت که شما که اصلا هنوز کلیت درس رو نفهمیدید چرا راجع به جزییاتش سوال می‌کنید؟ اصلا خود شما پا شو ببینم (با من بود)؟ من آقا؟ بله شما، پاشو این فرایند رو توضیح بده. من هم یهو ته دلم ریخت و یه جوری بغض گلوم رو گرفت، ولی‌ با تمام وجود پا شدم در حالی‌ که صدام میلرزید شروع به حرف زدن کردم. این رو بگم که من اوی یون کلاس غریبه بودم و تازه اون سال اومده بودم به اون مدرسه و خوب وقتی‌ توی اون شرایط سی‌ و دو سه جفت چشم به من زل زد واقعا دست و پام رو گم کردم و حس کردم پس سرم داغ شده. خلاصه، با همه این وجود چون خوب گوش داده بودم، همهٔ اون فرایند رو با جزییاتش و با ادبیات خوب، مو به مو توضیح دادم که یه ۵،۶ دقیقه طول کشید که آره فلان مایع از اینجا میاد بعد میره اونجا بعد به دلیل اینکه فشار اینجا بالاتره میره اونجا و خلاصه با آب و تاب توضیح دادم ولی‌ با صدای لرزون و قیافه افسرده و حق به جانب که چرا سر من داد زدی؟! وقتی‌ حرفم تموم شد انگار یه سطل آب سرد ریخته باشن روی سر آقای x سرد شد، و توی این ۶،۷ دقیقه آروم آروم کتابش رو بست و کم کم با یه دست به لبهٔ نیمکت ردیف اول تکیه داد و بعد آروم آروم یه پاش رو انداخت اون سمت پایه دیگش و بدنش مایل شد  به طرف نیمکت ،و توی این مدت زل زده بود به من. وقتی‌ حرفم تموم شد خیلی‌ آروم گفت "بله، خیلی‌ ممنون، بفرمایید بشینید" و برگشت رفت سر میزش و یه ۲،۳ دقیقه حرف‌های آخر کلاس رو زد و اینکه برایهفتهٔ بعد به این دو سوال پاسخ بدید ، و نهایتا یه ۱۰ دقیقه زودتر کلاس رو مرخص کرد. توی این مدت بچه‌ها ساکت ساکت بودن، که نمی‌دونم اثر همون داد معلم بود یا حرف‌های من. ولی‌ یه جورایی حس کردم حس غرور بهشون دست داده وقتی‌ که دیدند برای اولین بار یه معلم از پرخاش خودش نسبت به کلاس (و به کلّ بچه ها) پشیمون میشه.

من الان دلم برای آقای x میسوزه.  کمتر کسی‌ پیدا میشه که در مقابل یه مشت  بچهٔ ۱۲،۱۳ ساله (خودمونیم پر رو و پر توقع) پی به اشتباه خودش ببره، و اون رو نشون بده.  امیدوارم هر کجا که هست دماغش چاق باشه.

و‌ای کاش فرصت این بود که آدمها باز همدیگر رو ملاقات میکردند و نقل خاطرات میکردند و میگفتند که چقدر از بعضی‌ اتفاقت درس گرفتند، و چه چیزهای ساده‌ای توی ذهنشون با تمام جزئیات مونده. شاید توی اون کلاس هیچ کس این رو یادش نباشه، حتا آقای x!

No comments: