Monday, July 20, 2009


گاه زندگی شعر می شود. سراسر تمثیل و مصداق، و تو در سطر سطرش توازن حوادث را می بینی که چه زیباست، و در باطن حکایت سوز دلی‌ است. حکایت امید‌های ما که هنوز و تا همیشه به آنها دل میبندیم. در جستجوی چه هستی‌ که برایت مقدس است؟ آزادی، عزّت، ایمان، عشق، اطمینان؟ بیا و با من این چند سال را در سطور زندگی‌ هم ردیف باش.

بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت
پایی نمی دهد تا پر وا کنم به سویت
گیرم قفس شکستم وز دام و دانه جستم
کو بال آن خود را باز افکنم به کویت
تا کی چو شمع گریم ای درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت
از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل
چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت
ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت
ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت
از پا فتادگان را دستی بگیر آخر
تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
تو ای خیال دلخواه زیباتری از آن ماه
کز اشک شوق دادم یک عمر شست و شویت
چون سایه در پناه دیوار غم بیاسای
شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت


1 comment:

Saeid said...

امین راستی طرفهای ژانویه (اواخرش) اون طرفا هستی؟ واسه یه کنفرانس دارم میام، خیلی دوست دارم ببینمت