Sunday, May 10, 2009

آیا ایمان داریم؟

 گناه کار‌ترین مردم آنهایی هستند که ایمان را از بین میبرند. مهم نیست ایمان به چی‌، مهم چیزی است که از جنس ایمان باشد. چطور بگویم، مثلا همهٔ ما باور داریم عشق و نفرت در همهٔ ما معنای یکسان دارد، یا بدون برهان قبول می‌کنیم که بعد از ما زندگی‌ هست و پیش از ما هم بوده. ایمان داریم که زمان در گذر است. آیا به اینکه روزی تلاش‌هایمان به ثمر می‌نشیند هم اینچنین ایمان داریم. آیا ایمان داریم که خمیر مایهٔ ما از جنس خوبی‌ است، یا همین طور ایمان داریم که پروردگاری هست، یا همه یک گمانه زنی‌ است؟ طبعا باور پدران ما برای ما  اطمینان میاورد. اما این ایمان نیست، امنیت از آن آن دلی‌ است که بارها طعمه  پرسشگری شده، بارها باورها را شکسته، در گذر زمان و زندگی‌ حلاجی کرده، در ازدحام و در خلوت، بارها شک کرده و اسیر گمانه زنیها شده و هنوز هم در این بازی  در تکاپو است. این در همه چیز هست، در هر حوزه‌ای که نیازی به دانستن است، به بنا نهادن پایه‌ای اعتقادی برای باور به یک سری اصول. آنهایی که ایمان را تحمیل میکنند گناهکارند، آنهایی که زمان را بی‌ ارزش میکنند و مجال هبوط را از فرزندان خود یا فرزندان ملت میگیرند،  تنها ریشه‌های امید به یگانگی را برای همیشه نمیسوزانند، بلکه از رشد توانمندیهایی چون آینده نگری، انسان شناسی‌، درک روح جمعی، صبر و نرمش با تقدیر، حکمت  ، و در یک لایهٔ بالاتر از رشد دمکراسی، آزادی خواهی‌  و  خیلی‌ از مفاهیم دیگر ممانعت میکنند. ویژگی‌‌هایی‌ که همه بر پایه باور به ارزش‌هایی‌ است، هر چند بر آمده مستقیم از دین نباشند.

به نظر من نسلی که در ایران انقلاب کرد، نسلی که یک سری از باور‌ها را در یک فضای آشوب ناک و تحت تاثیر بسیاری از محرک‌های احساسی‌ به دست آورد، از این لحاظ به نسل بعد از خودش ظلم کرد. نه فقط مذهبی‌ ها، کلا ظاهراً فضا فضای هیجان و تلاش مصرانه برای ترویج اندیشه بوده.  اما این میان روحانیت ایران به شکل سنتی‌ در تحمیل کردن باورهایشان عجول بوده و هستند.‌ای کاش مردم ما میفهمیدند که برای خوب بودن یا توبه کردن نباید لزوما به دامن این قوم پناه برد.‌ای کاش قرآن میخندند تا بداند که محمد هم گاهی سست میشده و گمان بد میبرده، تا پروردگارش به "خورشید" و "ماه" برایش قسم خورده که او فراموش شده نیست، و  به زودی چنان به او عطا می‌کند تا راضی‌ شود.‌ای کاش میخندند که ابراهیم سالیان سال ماه خورشید و ستارگان را پرستید، و در درک مفهوم توحید ریاضت کشید، و هیچ چیز واسطهٔ او نبود. آن وقت شما می‌خواهید جماعتی را قیم دین خود و واسطهٔ  وصل خدای خود کنید؟ آن هم جماعتی  که اگر تاریخ بخوانید میفهمید چه بودند . پس تکلیف ایمان چه شد؟ 





No comments: