چندین قرن پیش پادشاه جوانی بر سرزمین ثروتمندی به نام جوسان (jouesant) حکومت میکرد. جوسان پر از ثروت خدادادی بود. خاک حاصلخیز، طلای فراوان و گونههای متنوع جانوری. خلاصه کشاورزی و دامداری رونق خوبی داشت. جوسان علاوه بر این از لحاظ اجتمأعی کشور نسبتا پیچیدهای بود. مردمی داشت که حواسشون به همه چیز بود و با وجود اینکه به شکل سنتی فقیر نگاه داشته شده بودند خوب میفهمیدند که صاحبان پول و سرمایه چه کسانی هستند. اگر پادشاهی مردم رو از لحاظ اقتصادی فقیر نگاه میداشت این باعث نمیشد که مردم از نظر فرهنگی هم عقب افتاده بشن، مبارزه می کردن، رهبرانی برای خودشون انتخاب میکردن تا بالاخره حکومت رو عوض میکردن یا امتیازی میگرفتند. چون جوسان سرزمین حاصلخیزی بود همیشه چشم همسایه هاش هم دنبالش بود. خلاصه گذشت و گذشت تا این پادشاه جوون صاحب قدرت شد. پادشاه بسیار جاه طلب بود و به تاریخ جوسان هم آگاه. اولین کاری که کرد این بود که کلی مشاور برای خودش استخدام کرد و باهاشون به بحث نشست. ساعتها و روزها پشت درهای بسته بحث کرد و نتیجه گرفت. نهایتا فهمید که اگر میخواد ثروتش مداوم باشه و عاقبت پادشاهان قبل از خودش رو نداشته باش راهش اینه که یه کم در ظاهر عقب نشینی کنه و قید خود نمایی رو بزنه، اما به هیچ وجه به کسی باج نده. پادشاه اعلام کرد که از روز بعد خونه نشین میشه و ادارهٔ امور رو به کسانی میده که امین مردم هستند و در امر مملکت داری توانمندند. حتا بین مردم شایعه شد که شاه به عبادتگاه خودش رفته و اموالش رو هم در اختیار گردانندگان کشور قرار داده. ولی همیشه مغز متفکر همهٔ تحولات جامعه بود. پادشاه خیلی خوب میدونست که مردم از ثروت آشکار با خبر میشند و به همین خاطر تصمیم گرفت که ثروت رو توزیع کنه به شکلی که از دیده عوام مخفی بمونه. به فرمانرایانش دستور داد که ساده لباس بپوشند ادای گداها رو در بیارند و توی خونهای محقر زندگی کنند. البته همشون رو مطمئن کرد که همیشه بهترین غذاها رو میخورند و مقررری معلوم دارند و خانواده و بچههاشون هر جای جوسان که بخواند میتوانند تفریح گاه داشته باشند یا عمارت بسازند. ولی همه چیز باید از چشم مردم دور باشه و مردم باید مالیات بدند. دستور داد تمام مملکت رو پر از معبد کنند که توش دین مرسوم مملکت رو تقدیس کنند و در ظاهر سرمایهٔ زیادی رو توی این معابد خرج کنند. پادشه دستور داد که "دروغ" آزاده و سران مملکت باید همیشه به دروغ به مردم اینطور القا کنند که دین، ناموس و خوشبختی مردم براشون مهمه. مترسکهایی که به عنوان مملکت دار انتخاب شدند باید با مردم نشست و برخاست میکردند و توی جمع اونها بوی گند میدادند و لباس مندرس میپوشیدند. باید به عبادت مشغول میشدند و در اجرای دستورات کلیشه ای مذهب رایج (مثل قربانی دادن و تشریفات خسته کنند و طولانی) کوتاهی نمیکردند. اگر هر کدومشون میخواست از این دستورات سر پیچی کنه عمارت هاش به آتش کشیده میشد و ثروتش برای مردم رو میشد و بعد به عنوان ملحد با الاغ توی تمام شهرهای جوسان گردونده میشد و خلاصه زندگیش تباه میشد. بعد همه جا چو میفتاد که توی جامعهای که مردم نون ندارن بخورن چرا یه حاکم اینجوری زندگی میکنه. با گذشت زمان خیلی از فرمانرواها خودشون هم نمیدونستند که واقعا کارهای نیستند و حتی به وجود پادشاه هم اعتقادی نداشتند اما تا میخواستاند تک روی کنند زندگیشون بر باد میرفت و خلاصه تصفیه میشدند. خلاصه سیستم خیلی پیچیده شد و مردم گیج بودن. مردم حکومت رو گیج میدانستند و اگر ناراضی بودند یکی از همون فرما نرواها رو با زور و تبلیغ و فداکاری عوض میکردند که به خاطر همین کار هم اسیر میشدند محصولشون رو از دست می دادند و هزار تا بلای دیگه. نهایتا هم یه مندرس پوش دیگه میومد و میرفت. یه سری که بیشتر چیز میفهمیدن کم کم شروع کردند به تحقیق کردن که این همه ثروت پس داره کجا میره. چرا مردم جوسان گرسنه اند در حالی که کشور ما سرسبزه و پر از پروت. پادشاه از دور همه چیز رو میدید و چون بین مردم جاسوس زیاد داشت، وقتی از طرز فکر عوام خبر دار میشد براش راه چاره پیدا میکرد. اول از همه دستور داد کلی از زمین های اطراف شهرهای بزرگ رو بسوزونند و رودخونهها رو خشک کنند. مردم فکر میکردند قحطی اومده، خشکسالی شده ولی اگر کسی اهل سفر بود و خیالش راحت، میتونست سفر کنه و بره ببین که توی کل جوسان پر از ثروت و منابع خدادادیه. توی جوسان ۹ ماه از ۱۲ ماه سال ماههایی اعلام شده بودند که از نظر مذهبی سفر کردن توی اونها خلاف بود و غیر از اون هر کس برای اینکه از دروازهای شهر بگذره باید عوارض میداد. عوارض برای مبارزهٔ حکومت با راهزنانی که بیشترش توهم بود یا ساختهٔ دست خود حکومت.
خلاصه گذشت و گذشت. هر روز یک عده مردم بودند که بیشتر و بیشتر میفهمیدند و به این بدبختیها فکر میکردند. و هر روز یک ابتکار جدید از طرف پادشاه. پادشاه میدونست که باید هزینه کنه تا مردم بیشتر و بیشتر گیج بشند. میدونست که مردم باید بدبختی رو بخشی از سرنوشت خودشون بدونند به همین خاطر همیشه همه چیز رو پیچیده تر میکرد. مردم رو به جون همدیگه مینداخت و اجازه میداد که فکر کنند همه چیز به دست خودشون اداره میشه. چون در ظاهر همین بود، حاکمین محلی از خود مردم بود، دعواها توسط خود مردم حل و فصل میشد و ظاهر همین بود. اما ثروت رو او تزریق میکرد. هر وقت و هر کجا که دوست داشت. پادشاه فهمید که هر چقدر لایه های حکومتش رو بیشتر کنه مردم سخت تر میتونند تحلیل کنند که چه اتفاقی توی کشورشون میافته. عاقل ترهای جمعه توسط خود مردم از بین میرفتند و مردم اونها رو دیوونه میدونستن، چون بجای اینکه فکری به حال قحطی و وضع معیشت مردم کنند مدام میخواستند مردم رو روشن کنند و از مفاهیم ایده آل می زدند. بدتر از همه اینکه اونها رو مخالف آیین میدونستن. همه چیز در هم شده بود. حتا مردم نمیفهمیدندن که کی داره با کی مبارز میکنه، و عمدتا با هیچ گروهی همراهی نمیکردند. جوسانیها دلاور بودند و اگر دشمن خودشون رو میدیدیند، رو در رو، جوانمردانه باهاش میجنگیدند. اما همین مردم خونه های همدیگر رو آتش میزدند چون هم دیگر رو مقصر بدبختیهای هم میدونستند، و دانشمندان رو به صلیب میکشیدند چون اونها ردیوانه و عمل ناگرا میپنداشتند، و مهاجرین رو ملحد چون ۱۲ ماه سال رو از در وازهای جوسان خارج بودند.
اما این همه بدبختی از دیدگاه پادشاه بود که از دور به ریش مردم میخندید.
ظاهرا زمانی پادشاه سرنگون شد، در حالی که به ۷۰ سال نرسیده بود. نمیدونم چه اتفاقی افتاد ولی ظاهرا مردم با وجود همهٔ این فشارها باز روزانهای رو باز کردند. حقیقت در دل مردم، خانه های مردم، سینه به سینه و نسل به نسل رشد کرد. هر قدر تزویر و حیلهٔ پادشاه بیشتر میشد، مبارزهٔ اهل حقیقت هم رشد میکرد، و پادشاه درک نکرد که او اولین کسی نبود که قصد داشت با روابط انسانی بازی کنه. نفهمید که نمیشه جلوی فکر کردن مردم رو گرفت.
راستش من نمیدونم مردم جوسان چه کار کردند و چه کسانی مبارزه کردن و چطور، تا اینکه جوسان آزاد شد. ولی میدونم که پیشرفت جوامع انسانی مثل تکامل حیات، و شاید خیلی هوشمندانه تر از اونه. تا وقتی که روح جهش و نوگرایی در یک جامعه نمرده اندیشمندانش راههای نو رو پیدا میکنند و امید رو زنده نگاه میدارند و جامعه از پس همهٔ بیماریها، بلاها و تزویرها نسل جدیدی رو معرفی میکنه که متکامل تره. فقط به این شرط که کاملا منقرض نشه.
جامعه ایران هم از این قضیه مستثنا نیست، مار هفت خطی که روی پیکرش چنبره زده خیلی بی شباهت به پادشاه جوسان نیست.
همون صاحبان همیشه سرمایه های ملی. کسانی که ثروتشون بر پایه پورسانت های نفتی و قاچاق و ترانزیت مواد مخدر اسلحه و انسان بنا شده. پادشاه هایی که امروز شکل موسسه هایی روبه خودشون گرفتند که تمام شریانهای مالی، عمرانی، انرژی و اعتباری کشور توی دستشونه و امثال آقایان در راس قدرت سگ های وفادارشون.
این نیز بگذرد ای صاحبان سرمایه ...
3 comments:
Kheili dastane jalebi bood, kash migofti az koja avordish...
movaffagh bashi.
omidvaram har ki yejoor betoone be roshanie bishtar komak kone
kheili khub bud vali bayad rah hayiam ke mardome jusan bara movafaghiat raftan peyda konim
Post a Comment