Tuesday, April 7, 2009

nightmare

نمی دونم چرا ولی چند روز پیش خواب دیدم رفتم ایران یه جایی نردیک مرز قطر. میدیدم که قطر یه کشور پیشرفته شده و تمام منظره هایی که من ازش می دیدم حکایت از آبادی و سرسبزی داشت. این طرف مرز اما همه چیز شلوغ و بد بود. مثل تهران بود. اصلا انگار تهران بودم. اما هر روز 8 ساعت آب و برق نبود. من با خودم آب معدنی برده بودم که همه با دیدنش ذوق زده می شدند! همه تشنه بودند و پر از حسرت. اما هنوز یک عده شریف بودند. شرافت اما بوی تعفن می داد. عرق میریختند و اندک آبی که ذخیره کرده بودند رو هر از چند گاهی به خورد بچه های کوچک می دادند. همه می رفتند و می اومدند و صدایی از کسی بلند نمی شد. با وجود اینکه خواب بودم و مجالی نبود تا بشینم و حرف بزنم و از ایدؤلوژی مردم خبردار بشم ولی خوب میدنستم که هنوز یک قشر قیم مردمه و هنوز سردمدار دینه. هنوز آدم میکشه با قضاوت کسی که هم مدعی العموم و هم شاکی و هم دادستان و هم قاضی و مجری خودشه. می دیدم که شهوت هنوز برای مردم آتش درونه و گناه کبیره و برای آقایان طبیعت انسانی و مستحب مؤکد. سردمداران امروزی نبودند و من حسرت می خوردم که ظالمیانی رفتند و من حقارتشون رو ندیدم. من ندیدم که کوچکترین وابستگی هاشون رو از دست بدند، در حالی که وقتی نشستند و برخواستند و نماز خوندند میلیونها هم وطن بودند که همه چیز رو باختند و باز برای به دست آوردن از دست رفته ها به درگاه بتهای نجس مقدس نمای حکومتی، به آغوش قیمین دروغین دین و ناموس پناه آوردند. اما از اونها وعده آخرت گرفتند و آخرت نه به معنای "دیگری" و "دیگر اندیشی"، بلکه خرافه و جهلی برای چپاول فکر و نیروی انسانی. من فهمیدم که چرا انسان زیانکاره به قسم زمان .

No comments: