Sunday, July 26, 2009

های ای مرز و بوم، قوی باش و زندگی‌ را به چنگ ار. هنوز هستند مردانی که در حصار تو بودن را با وجود سگ‌های رها شده در قفس تو دوست میدارند. سخت بر تو بیم دارم، سخت بر تو‌ای گنجینهٔ خاطراتم میترسم. اگر روزی حریصان قدرت تو را تکه تکه کنند، با کدام دل، با کدام کلام از خاطرات، یادگار‌ها و آرمان‌هایی‌ بشنویم و بگوییم و بنویسیم که روزی، جایی‌، گوشه‌ای در دل تو خاطره شد

های‌ای مرز و بوم، چنین بیکس شدن در باورم نیست...

مگر نه اینکه خاطرات را در گنجینه دل خود نگاه میداریم، تا برای همیشه یاد لبخندها گواهی باشد که خوشی‌‌ها میمانند متصل به زمان، مکان و افرادی که آنها را با ما تقسیم کردند. مگر نه اینکه هر خاطره‌ای را بستری است، و زمینه‌هایی‌ که ما ناخوداگاه به یاد میسپاریم. میدانی‌ چقدر سخت است که زمین‌ها و زمینه‌ها ویران باشند و تو نقل خاطرات کنی‌

این را به زندگی‌ هم میگویم. برای ما آنقدر تلخ نباش تا زمین و زمانمان از هم گسیخته شود، تا دیگر تحمل خاطرات شیرین خود را هم نداشته باشیم. امید‌ها و آرمان‌ها را نمیخواهیم به باد بازیگوش تو بسپاریم. میخواهیم آنچه را که تصور کردیم از جنس ابدیت است مراقب باشیم


Monday, July 20, 2009


گاه زندگی شعر می شود. سراسر تمثیل و مصداق، و تو در سطر سطرش توازن حوادث را می بینی که چه زیباست، و در باطن حکایت سوز دلی‌ است. حکایت امید‌های ما که هنوز و تا همیشه به آنها دل میبندیم. در جستجوی چه هستی‌ که برایت مقدس است؟ آزادی، عزّت، ایمان، عشق، اطمینان؟ بیا و با من این چند سال را در سطور زندگی‌ هم ردیف باش.

بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت
پایی نمی دهد تا پر وا کنم به سویت
گیرم قفس شکستم وز دام و دانه جستم
کو بال آن خود را باز افکنم به کویت
تا کی چو شمع گریم ای درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت
از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل
چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت
ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت
ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت
از پا فتادگان را دستی بگیر آخر
تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
تو ای خیال دلخواه زیباتری از آن ماه
کز اشک شوق دادم یک عمر شست و شویت
چون سایه در پناه دیوار غم بیاسای
شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت


Saturday, July 18, 2009

میدانی چیست؟ مفاهیمی وجود دارد که بسیار ذهنی‌ و گاه نابورند و ما بر آنها میشویم که مصادیق‌شان را پیدا کنیم، چون دوست داریم آنها را باور کنیم. ما دوست داریم روزی باشد به نام روز داوری. نزدیک و دور بودن، دنیا و اخرت بودنش به آن بستگی دارد که چگونه هستیم و چقدر خود را لایق داوری شدن میدانیم. در قبال خوبیها و تلاش هایمان، یا از خود گذشتگی‌هایمان وعدهٔ پاداش را برای خود ضرب الاجل میپنداریم و نایافتنش را ستم، و در مقابل بدیها و کاستی هایمان، داوری را دور، و خود را بازگشت پذیر، و رحمت را گسترده میپنداریم. اما حقیقت روزگار نه این است و نه آن. آن طور با ما تا می‌کند که بخواهد، و آن طور رحمتگری می‌کند که بخواهد، آن طور جزای تلاش میدهد که اراده کند، بی‌ حساب ما به هر که بخواهد داده میشود و بی‌ حساب ما پس گرفته میشود. و هیهات که گاه خشن است با خشونتی از جنس زندگی، از جنس بی ملایمتی، خشونتی کور که دیوانه بار می بارد و ویران می کند و به هیج تو حتی باورت رحم نمی کند.


من نیز دوست دارم باور کنم که بر انسان هیچ چیز نیست جز حاصل تلاشش، یا این که به زودی از خبری بزرگ آگاه میشوم، یا اینکه او بر نفس خود رحمت نگاشته است، یا اینکه باز گردندگان دوست داشته میشوند، و اینکه بدیها به خوبی‌‌ها بدل میگردد. من هم دوست دارم بدانم که به خود وا گذاشته نشده ام، و آیندهٔ دیگر از آنچه اولی است برتر است. من هم می‌خواهم باور کنم که پروردگارم به زودی آنچنان مرا عطا می‌کند تا راضی‌ شوم، اما گاه مستاصلانه ، به مصداقی نیاز دارم.


حقیقتاً باور داشتن کلیدی تر و مهم تر از آن است که چگونگیش را بدانی.

امروز با حالی‌ ناخوش، دعا می‌کنم تا مصداقی ببینم، تا شاید باور کنم.

Friday, July 17, 2009

امروز حالم بد شد. آنقدر ضربان قلبم بالا رفت که نفس کشیدنم مشکل شد، و تک تک پالس‌های قلبم رو حس می‌کردم. درد بدی هم توی سینه‌ام پیچید. رفتم بیمارستان روی تخت اورژانس خوابیدم. مرتب میرفتن و میومدن و تست میگرفتن و قرص دادن تا ضربانم افتاد. یه ۲، ۳ ساعتی‌ خوابیده بودم و اون اواخر آروم شده بودم و میتونستم راحت باشم و به هر چی‌ دوست دارم فکر کنم. نه کسی‌ زنگ زد و نه من زنگ زدم. خیلی‌ مسخره است ولی‌ به این فکر کردم که اگر بمیرم و کس و کاری نداشته باشم جسدم رو اینجا توی سرد خونه نگاه دارن. خوب یخ نمیزنم؟ احمق جون هر چی‌ باشه از زیر خاک که بهتره. اصلا وقتی‌ میمیریم چیزی رو هم حس می‌کنیم؟ ولی‌ فکر کردم اینها مهم نیست. مهم اینه که وقتی‌ مردی آشنایی باشه که وقتی‌ روی جسدد خاک میریزن باهات خداحافظی کنه، و خوبی‌‌های تو رو یاد کنه، خوبی‌‌هایی‌ که فقط باید از جنس آدم بودن باشه. خوب تر از اون اینه که درست قبل از مردن ببینی‌ که جماعتی از یه جنس خوب هست که این لطف رو در حقت می‌کنه. اینکه ببینی‌ برای اولین بار که یه عده‌ای همه با هم و از سر مهر و ارج گذاری به تو نگاه می‌کنن. اینها هم آرزوهای خوبی‌، اما الان فکر می‌کنم چرا من به جای آرزو‌های خوب مردن، به آرزوهای خوب زندگی‌ فکر نمیکنم تا باعث نشم ضربان قلبم بالا بره. تا مجبور نشم برم بیمارستان و زندگی‌ نکرده به فکر مردن خوب یا بد باشم.


هنوز که مینویسم ضربان قلبم خیلی‌ بالاست.

Tuesday, July 14, 2009

اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را

به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

Thursday, July 9, 2009

ما که هر چه بگردیم و بچرخیم، هویت نایافته را پیدا نمی‌کنیم. اما گاه گاه تکه پاره‌های آن را بر وجود خود و جامعه میبینیم . هم وطن ایرانی‌ تو هم مثل من هر لحظه میتوانی‌ بنشینی و زار بزنی‌. تو هم دلتنگی‌ را به دوش میکشی که میپنداری فقط مختص توست، از دلتنگی‌‌های مردم نفرت داری، و وقتی‌ خوشحال میشوی از ته دل ذوق میکنی‌. حسادت میکنی‌، اما وقتی‌ جفای مشترک را با تمام وجود لمس میکنی‌، فداکار‌ترین هستی‌. گاهی گوشه نشین و گاه خوب جوشی، گاهی‌ پر توقع و افاده ای، و گاه دیگر بی‌ حساب بخشنده ای. تو نیز نمیدانی که با کدام سوی قلبت به کدام مقدس کلیشه شده نفرت میورزی و با کدام سوی آن به کدامی کلیشه عشق بورزی. شاید تو نیز چون من برای این همه تضاد قانون می آوری

Tuesday, July 7, 2009

لطفا به دقیقهٔ ۲:۳۵ این فیلم دقت کنید. احمدی‌نژاد در حال سخنرانی برای مصباح و جمعی از طلاب حوزهٔ علمیه قم است. احمدی‌نژاد صریحا تلاش کسانی‌ را تقدیر می‌کند (از نظر مدیریتی و نظری) که در پی‌ دست یافتن به آرمان تشکیل "حکومت اسلامی" هستند. آیا در این نوع نگرش اعتقادی به مردم و جمهوریت هست؟ حکومت اسلامی که احمدی نژاد در پی‌ تحقق آن به دست اندکی‌ است و معتقد است هنوز در حد یک آرمان است چیست؟ آیا این جریان ظرفیت‌های موجود در جمهوری اسلامی را پاسخگوی دست یابی‌ به اهداف بلند پروزانهٔ خویش نمیداند ؟


Monday, July 6, 2009



آخه بابا جون وقاحت هم حدی داره. برداشتن هر چی‌ عکس گیر آوردن یه سری رو دورشون خط کشیدن که اینا اغتشاش گرن. آخه عوضی‌ ها اولا که اگه شما شناسایی کردین مردم رو توی این بلبشو که دیگه چه احتیاجی‌ دارین که شناسایی بشن اینطوری عکسشون رو گذاشتید. دوما که مگه شما دادستان هستید، یا مجری قضایی هستید. با کدوم حکم راه میفتید مردم رو بگیرید. ا ا ا!! افتخارم می‌کنن که کار غیر قانونی‌ انجام میدن! سوّماً، مخاطبتون کیه؟ مردم؟ مگه شما به مردم اعتقاد هم دارید؟ همینه دیگه، نتیجهٔ رانت خواری همین می‌شه که از سپاه در میاد. سپاه پاسداران!! پاسداری از چی‌؟ از بی‌ شرفی و جاسوس پروری؟


لطفا با این سایت مبارزه کنید:

http://gerdab.ir/